واژه سکولاریسم برای اولین بار توسط نویسندهٔ بریتانیایی، جورج هالی اوک در سال ۱۸۴۶ استفاده شد. هر چند این اصطلاح تازه بود، ولی مفهوم کلی آزادی که سکولاریسم بر پایه آن بنا شده بود، در طول تاریخ وجود داشتهاست. ایدههای اولیه سکولار میتوان در آثار ابن رشد (اورئوس) پیدا کرد. وی و پیروان مکتب اوروئسیسم معتقد به جدایی دین از فلسفه بودند. هالی اوک این ایده جدایی اجتماع از دین را بدون تلاش برای انتقاد عقاید دینی مطرح کرد. هالی اوک یک ندانمگرا بود و به نظر خودش سکولاریسم برهانی علیه مسیحیت محسوب نمیشد، بلکه مستقل بود. سکولاریسم تنها به این نکته میپردازد که راه روشن در حقیقت سکولار است. دانستنیهای سکولار به طور روشن در همین زندگی پیدا میشوند و میتوانند در همین زندگی آزمون شوند.
تعریف
از آن جا که اصطلاح سکولاریسم در موارد مختلفی استفاده میشود، معنی دقیق آن بر اساس نوع کاربرد متفاوت است. فلسفهٔ سکولاریسم بر این پایه بنا شده است که زندگی با در نظر گرفتن ارزشها پسندیدهاست و دنیا را با استفاده از دلیل و منطق، بدون استفاده از تعاریفی مانند خدا یا خدایان و یا هر نیروی ماورای طبیعی دیگری ، بهتر میتوان توضیح داد.
در حکومت معنی سکولاریسم، عدم دخالت باورهای مذهبی در امر حکومت و برتری دادن اصول حقوق بشر بر سایر ارزشهای متصور هر گروه و دستهای است.
در مفاهیم جامعهشناسی، سکولاریسم به هر موقعیتی که در آن، جامعه مفاهیم مذهبی را در تصمیمگیریهای خود کمتر دخالت دهد و یا این مفاهیم، کمتر موجب بروز اختلاف و یا درگیری گردد اطلاق میگردد.
واژهٔ سکولار در زبان لاتین به معنای «این جهانی»، «دنیوی»، «گیتیانه» و متضاد با «دینی» یا «روحانی» است. امروزه وقتی از سکولاریسم به عنوان یک آموزه (دکترین) سخن میگویند، معمولاً مقصود هر فلسفهایست که اخلاق را بدون ارجاع به جزمیات (دُگمهای) دینی بنا میکند و در پی ارتقای علوم و فنون بشری است.
سکولاریسم اگرچه در ایران بیشتر بار سیاسی دارد و به جای برچسب سیاسی به کار میرود اما در پایه، معنایی معرفتشناسانه دارد. از این رو، در نوشتههای سختهتر از آن به عرفگرایی ترجمه و تعبیر میشد که اکنون واژهٔ گیتیگرایی به جای اش نشسته که برابر نهادهٔ درخوری است اگر به پارسی سره علاقهمند باشیم و معنای درست گیتی را- به ویژه آن گاه که رویاروی مینو مینشیند- بدانیم.
عوامل مؤثر در شكلگيرى سكولاريسم :
دورهى رنسانس همراه با طرد كليسا و فراموشى واقعيت الهى و دينى شروع شد. در حقيقت عوامل شكل دهندهى به سكولاريسم همان نقايصى است كه قرون وسطى حامل آنهاست كه برخى از آنها عبارتند از:
الف: نارسا بودن تعاليم كليسا و مسيحيت:
به لحاظ آن كه در ابتداى قرون وسطى حاكميت محدود كليسا تبديل به حاكميت علىالاطلاق گرديد، كليسا را تصور بر آن داشت كه مىتواند با استبداد و زورگويى هم چنان مطلقالعنان براند; حال آن كه پيشرفت علم و انديشه در مقابل اين حركت ايستاد.
با افزايش معرفت و جهان بينى آدميان و گسترش گسترهى معرفتى، مخاطبان كليسا شرط استمرار دينمدار بودن را استدلالى شدن عقايد و افكار منتشر شدهى از سوى كليسا اعلام مىكردند كه كليسا از اين كار سرباز مىزد.
فقدان يك نظام منسجم عقلانى قدرت دفاع را از كليسا گرفت و مردم در مقابل آن خواستار حذف مسيحيت از اجتماع شدند . علاوه بر آن، به لحاظ آن كه كليسا درحالى كه دسترسى به حقايق را منحصر به خود مىدانست، فاقد متن وحيانى و مصون از تحريف بود و خرافات بسيارى در دين وارد شده بود كه جايى براى رشد و پيشرفتباقى نمىگذاشت.
طبيعى است كه پس از سپرى شدن مدت زمانى جايگاه كليسا در جامعه از بين رفته و مردم به دنبال آيين و مسلكى خواهند رفت كه فطريات آنها را زير پا نگذارد. روحيهى حقيقتجويى و كنكاشگرى يكى از امور فطرى است كه در هر انسان وجود دارد و كليسا آن را به راحتى ناديده گرفت. در نتيجه و تنها عكس العمل ناديده انگاشتن خود كليسا خواهد شد.
به دليل آن كه كليسا قدرت تعليم آموزههاى دينى را نداشت و علاوه بر آن اين آموزهها قدرت پاسخگويى به مردم را نداشت; يعنى به موازات رشد گسترهى تفكرات مردم ديگر اين تعاليم جذابيتخود را از دست داده بود.
ب: نهضت دينى (رفرميسم):
نهضت اصلاح دينى، جريانى بود كه طى آن، از نفوذ مذهب به تدريج كاسته شد. مارتين لوتر (1483- 1546 م) از پيشگامان اين حركت، با هدف اصلاح و پيرايهزدايى از آيين مسيحيت و برقرارى انضباط در آن، ديدگاههاى جديدى را عرضه كرد; اصل خود كشيشى را كه مشوق فردگرايى بود، مورد تاكيد قرار داد و با اين هدف، انجيل را به زبان آلمانى ترجمه كرد. تفكيك دين از سياست، از ديگر اصول مورد اشارهى وى بود. لوتر اظهار داشت كه پادشاهان قدرت خود را به طور مستقيم از خدا مىگيرند و وظيفهى كليسا تنها پرداختن به امور معنوى و روحى است.
به هر حال ، نهضت اصلاح دينى ، در پيدايش طرز فكر جديد، نقشى اساسى داشت و باعث درهم شكستن حاكميت كليسا و ظهور فلسفهى سياسى جديدى شد. از پيامدهاى اين حركت ، درگيرى فرقههاى مذهبى بود كه موجب از بين رفتن قداست دين و زمينه سازى براى سكولاريسم شد.
(مارتين لوتر) خود يكى از كشيشان مسيحى بود كه همچون هم سلكان خود اعتقاد به آن نداشت كه فهم اناجيل اربعه لزوما نياز به واسطه گرى كشيشان دارد. لوتر معتقد بود كه انسان با بهرهگيرى از بنمايههاى عقلى خود مىتواند در نقش اين واسطه عمل كند، فلذا تصميم گرفت در مقابل تمام خرافاتى كه عليه كليسا و دين مسيحيت قد علم كردهاند بايستد. بر اين اساس روزى در ميدان اصلى شهر دستهاى از برگههاى خريد و فروش بهشت و جهنم را پاره كرد و از مردم خواست تا براى فهم بى واسطهى دين اقدام كرده و از عقل خود مدد جويند.
در حقيقت مارتين لوتر اقدامى عليه خرافهپرستى كليسا نمود اما به دليل افراطهاى بيش از حد كليسا جايى براى ايجاد تغييرات در كليسا باقى نمانده و تنها راه، حذف هر گونه نهاد يا سازمانى بود كه به نوعى سهمى از دين و مذهب داشت و بدين وسيله بسترى جهتشكلگيرى سكولاريسم آماده گشت.
پايههاى اصلى تفكر سكولاريسم:
الف: اومانيسم:
اومانيسم يا انسان مدارى هويتى جديد است كه غرب پايههاى فرهنگ خود را بر اساس آن بنا نموده است. اين نحوه تفكر ملاك و تكيه گاه تبيين و تشخيص ارزشها و ضد ارزشها را انسان دانسته و براى اين شناخت هيچ مبدا ماورايى قايل نيست .
ب: عقل مدارى يا راسيوناليسم:
راسيوناليسم يكى از بنيادهاى فكرى سكولاريسم است كه به معناى قدرت عقل انسان براى درك مسايل است. داورى نهايى در زندگى بشرى به عهدهى عقل است آن هم عقل مستقل از وحى و آموزههاى معرفتى دينى. به اين بيان كه تا قبل از رنسانس و در ديگر اديان عقل و انديشه از جايگاه محورى خاصى برخوردار است اما عقلى كه به عنوان رسول باطنى شناخته مىشود يعنى عقل در كنار و با تكيهى وحى و معارف دينى. تاكيدهاى مكرر خداوند متعال بر تدبر و انديشه و نهى از عدم تفكر و تعقل نشاندهندهى جايگاه محورى عقل و عقل ورزى در دين مبين اسلام است.
اما آن چه عقل مدارى رنسانس را از ساير عقلانى بودنها جدا مىكند، استقلال اين عقل از وحى است، به عينيت نشستن اين تصور كه بشر ديگر نيازى به يك منبع ماوراء الطبيعى ندارد و با تكيهى صرف به عقل و انديشه مىتواند نگرش خود را سامان بخشد. اين افراطىنگرى نيز در نتيجهى عملكرد نامطلوب كليسا و كليسامداران است كه با چشم پوشى از اين عنصر و جايگاه آن در نظمبخشى زندگى انسان، به وجود آمد. در حقيقت «عقل» در دورهى رنسانس در مقابل «دين» قرار مىگيرد و در نهايت عقل ابزارى يا محاسبهگرى صرف را براى فرهنگ غرب به ارمغان مىآورد.
دولت سکولار
امروزه اغلب دولتهای بزرگ جهان اهمیت سکولاریسم و دموکراسی را پذیرفتهاند. یک پیامد عملی سکولاریزاسیون، جدایی کلیسا و دولت است – در حقیقت این پیامد چنان یادآور سکولاریزاسیون است که اغلب این دو را یک پدیده میشمارند، و اغلب به جای سکولاریزاسیون از «جدایی کلیسا و دولت» سخن میگویند. اما باید در نظر داشت که سکولاریزاسیون فرآیندی است چندوجهی که در متن جامعه صورت میگیرد، درحالی که جدایی نهاد دین و دولت توصیف جنبه سیاسی این فرآیند است.
جدا شدن نهاد دین و دولت در طی سکولاریزاسیون بدین معناست که مؤسسات خاص سیاسی – که به درجات مختلف تحت کنترل دولت هستند- از سیطره مستقیم یا غیر مستقیم دین رها میشوند. این بدان معنا نیست که پس از سکولاریزاسیون نهادهای دینی دیگر نمیتوانند در مورد مسائل عمومی و سیاسی حرفی بزنند، بلکه بدین معناست که دیدگاههای نهادهای دینی دیگر نباید بر جامعه تحمیل شوند، و یا مبنای سیاستگذاریهای عمومی قرار گیرند. در عمل، دولت باید تا حد امکان نسبت به عقاید گوناگون و متفاوت دینی بیطرف بماند؛ نه مانع آنها باشد و نه مجری خواستههایشان.
سکولاریسم معمولا در پرتو عصر روشنگری در اروپا مطرح میشود که تاثیر اصلی را بر جوامع غربی داشتهاست .جدایی دین از سیاست در آمریکا و لائیسیته در فرانسه به طور گستردهای بر پایه سکولاریسم رخ دادهاست. البته ایده جدایی دین و دولت در شرق هم در هند از دوران کهن ریشه داشتهاست. دولت نوین هند نیز بر پایه این ارزشها تشکیل یافته و تا حدودی هم در آن موفق بودهاست.
به نظر سکولاریستها بهتر است سیاستمداران برای تصمیمگیری به جای دلایل مذهبی از دلایل سکولار استفاده کنند. از این لحاظ در تصمیمات سیاسی برای مسائلی چون سقط جنین ، پژوهش بر روی سلولهای بنیادی ، ازدواج همجنسها و آموزش سکس ، سازمانهای سکولاری چونCenter for Inquiry در آمریکا تاکید بسیاری میکنند.
تعریف شهید مطهری
در عصر زندگانی شهید مطهری، اصطلاح سكولاریسم كاربرد كمتری داشت و زیاد معمول نبوده، شاید یكی از علل آن، تحقق عملی آن در حكومت پهلوی بوده است . با این وجود، استاد به دلیل تتبع و مطالعات خود در اندیشه سیاسی و اجتماعی اسلام و غرب، با این نظریه آشنا بود .
اصطلاح سكولاریسم، در موارد محدود، در آثار قلمی و بیانی استاد به معنای جدایی دین از سیاست و حكومتبهكار رفته است . چنانكه بعد از تبیین نظریه «همبستگی دین و سیاست» سید جمال الدین اسد آبادی، مخالف آن را سكولاریسم و (علمانیت) وصف میكند: كوششهایی بعدها متقابلا از طرف عمال استعمار در جهت جدایی دین و سیاست (سكولاریسم) به عمل آمد كه به نام (علمانیت) معروف شد .
ایشان جدایی دین از سیاست را به «بیرون كردن دین از صحنه سیاست» تعریف كرده و آن را جدایی از اعضای ذاتی و اصلی خود وصف میكند .
جدایی دین و سیاست - به مفهومی كه آتاتورك قهرمان آن بود كه تركیه را به بدبختی كشانید و به شكلی كه در ایران عمل شد - به معنای بیرون كردن دین از صحنه سیاستبود كه مساوی استبا جدا كردن یكی از عزیزترین اعضای پیكر اسلام از اسلام .
تعریف فنیتر سكولاریسم این است كه دین تنها به امور عبادی و معنوی منحصر شده است و یا فاقد احكام اجتماعی و سیاسی استیا اینكه احكام اجتماعی دین مانند تشكیل حكومت توسط پیامبر صلی الله علیه و آله نه به عنوان امر دینی كه به عنوان امر دنیوی و اتفاقی صورت گرفته است، این رویكرد به دین در چهار سده پیش در ایران آغاز شده بود; استاد در آن عصر با نقد این رویكرد مینویسد:
من نمیتوانم باور كنم یك نفر در یك كشور اسلامی زندگی كند و این اندازه از منطق اسلام بی خبر باشد، ما با این نغمه كه اسلام خوب است اما به شرط اینكه محدود به مساجد و معابد بوده و با اجتماع كاری نداشته باشد، حدود نیم قرن است كه آشناییم .
استاد در ادامه جملات فوق، خاستگاه سكولاریسم را «جهان غرب» میخواند .
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسبها: <-TagName->